ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات سارا

سلام امریکا

بالاخره بعد از پیچ وخم های زیاد رسیدیم به امریکا.الان دومین روزیه که اینجا هستیم.من هنوز گاهی احساس میکنم تو خوابم وهمه ابنا رو دارم خواب میبینم.نه به ابن خاطر که اومدن به امربکا برام یه ارزو بوده نه.بلکه به خاطر اینکه هیچ وقت تو زندگیم فکر نمیکردم که یه روز تو امریکا زندگی کنم.این روزها با وجودبکه دوری از عزیزامون برامون سخته اما جاذبه های این سفر ودیدن مناظر زیبای میسولا برامون خیلی جالبه.لحظه جدا شدن از خانواده سخت ترین لحظه این سفر بود.مخصوصا لحظاتی که سارای گلم تو مسیر رسیدن به فرودگاه امام به خاطر جدا شدن از بقیه ودیدن گریه اونا گریه میکرد.وبه من میگفت دلم واسه مامانی مهین وخاله تهمینه تنگ میشه.ولی شکر خدا بعد از اروم شدنش دیگه بهونه ن...
29 دی 1393

لحظه های رفتن نزدیکه

این روزا در گیر جمع وجور کردن کارهای سفرمون هستیم.حدود یک ماهی میشه که من سر کار نمیرم واسه خاطر همین خودم سارا رو میبرم پیشس دبستانی و ظهر میرم میارمش.فردا قراره واسه سارا جشن خداحافظی بگیرن.واسه جوجه قشنگم یه لباس عروس خوشکل خریدم که خیلی دوسش داره و فردا قراره اونو بپوشه.
21 دی 1393
1